و عرق پیشانی اش را
با منحنی مهربان انگشت نشانه پاک می کند.
در روزهای یخبندان
سرما از درز گیوه ی پاره اش
وارد تنش می شود؛
و او
به جای همه ی ما
از سرما می لرزد!
...او، به جز یک روح معصوم
او به جز یک دل مظلوم
هیچ ندارد
و خانه ی خلاصه ی او
نه شوفاژ دارد و نه شومینه
او هم مثل خیلی ها، از گرانی، از تورم
از کمبود
رنج می برد
او دلش برای انقلاب می سوزد
و از آدمهای فرصت طلب، بدش می آید
و از آدمهای متظاهر متنفر است
و ما را، در شعار
«جنگ جنگ تا پیروز»
یاری می دهد.
او در همه جا هست:
برادرانم در افغانستان
با حضور او،
دیالکتیک را سر بریدند
و عشق را برگزیدند.
سیاهان او را می شنسند:
آخر
او وقتی می بیند
آفریقا هنوز حق ندارد به مدرسه برود،
دلتنگ می شود!
چندی پیش،
گامهاش داغش را
چنان در کوچه های یخ زده ی مصر کوبید
که حرارت آن
تا دور دست خاورمیانه را
متفکر کرد!
...باور کنید
اگر او یک روز
خودش را از ما دریغ کند
تاریک می شویم...
نظرات شما عزیزان: