موعود نامه

مي نويسم براي مردي كه چهار گوشه قلبش شكسته است . . .

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ موعود نامه خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.
بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!

گفت:معجونی ساخته ام از شش جزء و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.

گفتند: آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید.

گفت:«آری؛ جزء نخست اعتماد بر خدای است،عزوجل؛
دوم: آنچه مقدر است بودنی است؛
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست؛
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم؟ پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم؛
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد.»

چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.

[ پنج شنبه 4 آذر 1395برچسب:, ] [ 16:29 ] [ گمنام ]

[ ]

 

منبع تصویر: bi-neshan.ir

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردی از انجام هیچ گناهی ابا نداشت و دیگر شهره ی شهر شده بود . بالاخره یک روز با دیدن حضرت حسین بن علی(ع) دلش لرزید و سر به زیر نزد حضرت(ع) رفت. مرد در حالی که گونه هایش از خجالت گل انداخته بود، من من کنان گفت: آقا جان! من هر چه می کنم نمی توانم گناه و معصیت را کنار بگذارم و انگار عادت کرده ام، شما مرا راهنمایی کنید.
امام حسین(ع) تاملی کردند و فرمودند: هر وقت خواستی گناه کنی، پنج کار را انجام بده و بعد به سراغ گناه برو :


اول‌ آنكه‌ از روزيِ خدا مخور و هر گناهي‌ خواستی‌ بكن‌.


دوم‌ آنكه‌ از تحت‌ ولايت‌ خدا خارج‌ شو و هر گناهي‌ خواستی‌ بكن‌.


سوم‌ آنكه‌ براي‌ گناه‌ جایي‌ را پیدا کن‌ كه‌ خدا در آنجا تو را نبيند و هر گناهي‌ خواستی‌ بكن‌.


چهارم‌ آنكه‌ چون‌ مَلك‌ الموت‌ براي‌ گرفتن‌ جان‌ تو آمد، او را از خود دور گردان‌ و هر گناهي‌ خواستی‌ بكن‌.


و پنجم‌ آنكه چون‌ فرشته‌ ی نگهبان دوزخ‌ خواست تو را در آتش‌ بيندازد، تو در آتش‌ داخل‌ مشو و هر گناهي‌ خواستی‌ بكن‌.


منبع: لمعات الحسین(ع)، علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني؛ با تصرف و تلخیص.

[ سه شنبه 21 ارديبهشت 1395برچسب:, ] [ 14:10 ] [ گمنام ]

[ ]

- داری چکار می‌کنی؟
- هیچی از صبح تا حالا مشغول اتاقم هستم. دارم تميز مي‌كنم، اما تمامي نداره. اصلا به هيچ كارم نمي‌رسم. چقدر روزها زود مي‌گذره. همه‌اش از برنامه‌هايم عقب‌ام. نمي‌دانم، انگار وقت‌هايم بي‌بركت شده!
اين جملات را زياد شنيده يا احتمالا به همين سبك و سياق، غصه خورده‌ايد. اما حقيقت ماجرا چيست؟ آيا چيزي به اسم بركت وجود دارد؟ و اگر وجود دارد به چه معني است؟ ...

 

 

                          

 

                     

                        

                       

                               

                        

 

 


ادامه مطلب

[ دو شنبه 30 فروردين 1395برچسب:, ] [ 21:35 ] [ گمنام ]

[ ]

 تلفن زنگ می خورد. صدای مادر که توی گوشم می پیچد دلم گرم می شود. یادم می افتد بدجور درگیر پروژه ام شده ام و چند روزی هست با او تماس نگرفتم. بدون گلایه از بی معرفتی ام، حالم را می پرسد و از حال بقیه برایم می گوید.
بین حرفهایش می گوید: برف طرفهای شما هم نشسته؟
می پرسم مگر برف باریده؟
 و جواب می دهد حسابی، چطور  ندیدی؟

...


ادامه مطلب

[ شنبه 28 فروردين 1395برچسب:برف,شیشه,امام زمان, ] [ 1:4 ] [ گمنام ]

[ ]

جنازه پسرشان را که آورده بودند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود. پدر سرش را بالا گرفت و گفت:
"حاج خانوم جان، غصه نخوری ها! دقیقا وزن همون روز هاییِ که خدا بمون هدیه دادش."

[ پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:, ] [ 9:16 ] [ گمنام ]

[ ]