تلفن زنگ می خورد. صدای مادر که توی گوشم می پیچد دلم گرم می شود. یادم می افتد بدجور درگیر پروژه ام شده ام و چند روزی هست با او تماس نگرفتم. بدون گلایه از بی معرفتی ام، حالم را می پرسد و از حال بقیه برایم می گوید.
بین حرفهایش می گوید: برف طرفهای شما هم نشسته؟
می پرسم مگر برف باریده؟
و جواب می دهد حسابی، چطور ندیدی؟
...
ادامه مطلب