لبانش را به هم مالید و با انگشت اضافه های رژ لب را پاک کرد. در آینه نگاهی به آرایشش کرد و سعی کرد لبخندی به خود بزند تا ببیند قیافه اش جلوی مهمانها چطور باشد بهتر است. چشمانش هنوز قرمز بودند و در ذهن دنبال بهانه های مختلف برای کسانی بود که ممکن است دلیلش را بپرسند.
صدای مادر شوهرش در اتاق پیچید که: «عروس خانم پس کجایی؟ مهمونا الان می رسن ها»
چشمانش را روی هم گذاشت و بعد از یک نفس عمیق به سمت در رفت و در همین موقع زنگ در به صدا در آمد.
***
مهمانها از سلیقه دختر گفتند و اینکه جهیزیه اش در فامیل تک است. یکی دو نفری هم ناقصی های جهیزیه را به رخ کشیدند و از این گفتند که فلان مارک لباسشویی و یخچال بهتر است.
کسی دیگر عروس را نمی دید که بخواهد از او علت سرخی چشمانش را بپرسد. و دختر در حالی که ماسک لبخند را بر چهره زده بود به این فکر می کرد که چطور خبر جلب پدرش را به خاطر چک برگشتی خرید جهیزیه به مادرش بدهد.
نظرات شما عزیزان: