داخل مسجد جا نیست، خیابانهای اطراف را هم موکت کرده اند و جمعیت کنار هم نشسته اند، زن گوشه ای از هیئت نشسته و سرش را روی شانه همسرش گذاشته و دارند همراه با روضه و مداحی بر سینه می زنند و زمزمه می کنند. شال قهوه ای رنگش تنها قسمت کمی از موهایش را پوشانده و فرهای به هم ریخته خرمایی رنگ از جلو و پشت شال پیداست. سفیدی زیر گلویش و زنجیر نقره ای توی گردنش زیر نور چراغ برق می زند.
اشکهایش بر شانه همسرش می ریزد و با گوشه شال آب بینی اش را می گیرد. یک جاهایی با صدای بلند نام ابالفضل را می خواند...
دعا تمام شده. سرش را از شانه مرد بر می دارد و دستش را به سمت گردنبند نقره ای رنگش می برد و آن را بیرون می آورد و می بوسد. با دستهایش صلیبی می کشد و باز هم گردنبند را می بوسد.
نظرات شما عزیزان: