کاری که می لنگید ...

موعود نامه

مي نويسم براي مردي كه چهار گوشه قلبش شكسته است . . .

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ موعود نامه خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

نفسش را از بین دندانهایش بیرون داد و بیشتر به دستگیره ی در چسبید. زیر لب «نچ»ی گفت و چشمش را با عصبانیت در حدقه چرخاند. امید داشت همین جمع و جور نشستنش، مرد کناری را به خودش بیاورد و نیاز به تذکر نشود.

احساس کرد، مرد کمی خودش را آن طرف تر کشید. نگاه خیره ی راننده تاکسی که بی تفاوت به او و مرد نگاه می کرد، بیشتر جوشی اش کرد. لبهایش را بر هم فشرد و خودش را راضی کرد که مرد بغلی جا ندارد وگرنه حتماً آن طرف تر می نشست.

شروع کرد به توجیه کردن خودش که به خاطر زمستان و لباسهای کلفت، تمام این فشاری که بین خودش و مرد احساس می کند، پف لباسهاست. تا آخر راه عرق ریخت و حرص خورد و خودش را آرام کرد. وقتی مرد از ماشین پیاده شد، احساس کرد با در و دستگیره یکی شده است.

نگاهی به مرد انداخت تا مطمئن شود که تمام راه خودش را گول نزده است. چهره ی موجّه مرد خیالش را راحت کرد ولی باز هم نفهمید مخاطب پوزخند روی صورت مرد، خودش بود یا کس دیگری.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:, ] [ 21:42 ] [ گمنام ]

[ ]